. اصلا حتی دستم به توصیف و تایپ اون ساعات نمیره. فقط چالش و تعجب بود. نشسته بودم و اجرای نمایش غیر دلچسبی که نویسنده و کارگردان و تهیه کننده و بازیگر و همه کارش یک نفر بود رو تماشا میکردم. سرشار از انرژی منفی. متاسفانه نه حرکات چشم نواز بودن و نه حرف ها گوش نواز و نه احساسات دلنواز. البته همه چیزهایی که دیدم و شنیدم دلیل بر بد بودن یا خوب بودن دوست من  یا حتی خود من نیست. فقط تماشای تفاوت روحیات و انتخاب ها بود. نتیجش باز هم درک عمیق تری از دور بودن عوالم و جهان درون (و حتی برون) من بوده. این هم برام جالب بود که شخص مورد نظر دومین نفری بود که فکر میکنه منو میشناسه ولی شناختش از من سر جمع و با ارفاق زیاد زیر ۱۰ درصده. 
خودم هم که اصلا دنبال شناخت کسی به جز خدا و خودم برای رشد و تکامل و بهتر شدن خودم در نظر خالقم نیستم. خدایا تو رو بابت همه چیز شاکرم

پی نوشت: دو تا چیز خیلی آزارم دادن. اولی تحقیر گارسون. دومی لگدی که به گربه زده شد!!!!! صدای ضربه ای که به اون زبون بسته زد هنوز توی گوشمه و قلبم مچاله میشه. وقتی حرکت دوم رو دیدم معنی حرکت اول رو فهمیدم. خیلی تلخ بودن این دو مورد


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها